آسان بیاموز !

از صفر تا صد آفیس ، ویندوز ، فتوشاپ و بورس را با ما در کمترین زمان بیاموزید !

همین بخشش ها مرا به این روز انداخته ...

۱ نظر

داستان و کاربرد ضرب المثل همین بخشیدن ها مرا به این روز انداخته

کاربرد ضرب المثل همین بخشیدن ها مرا به این روز انداخته:


در مورد افرادی به کار می رود که در انجام امور مختلف حد اعتدال را رعایت نمی کنند.
 

داستان ضرب المثل همین بخشیدن ها مرا به این روز انداخته:


چون امیر تیمور، فارس را بگرفت و امیر منصور را بکشت، خواجه حافظ شیرازی را طلب کرد. چون حاضر شد، تیمور آثار فقر را در چهره او نمایان دید و گفت: ای حافظ من به ضرب شمشیر تمام روی زمین را خراب کردم تا سمرقند و بخارا را آباد کنم.
تو آن را به یک خال هندو می بخشی و می‌گویی: «اگر آن تُرک شیرازی به دست آرد دل ما را * به خال هِندویش، بخشم سمرقند و بخارا را.» حافظ پاسخ داد: همین بخشیدن‌ها مرا به این روز انداخته است.
 

پیام های ضرب المثل همین بخشیدن ها مرا به این روز انداخته:


1. بخشش در حدّی پسندیده است که باعث نیازمندی بخشنده نشود.
2. افراط و تفریط در هر چیزی حتی بخشش نیز ناپسند است. پس این ضرب المثل زبان حال کسی است که بر اثر افراط در بخشش و گشاده دستی به فقر و هلاکت مبتلا شده است.

 

منبع هونل

از این مطلب خوشت اومد ؟ با کلیک روی اینجا باز هم از این مطالب بخون !

منتظر نظرات سازنده شما هستیم !

ممنون از نگاه های قشنگتون !

اگه خوشتون اومده ما رو در هر کدام از شبکه های اجتماعی که مایلید دنبال کنید :

 

۶ ۰

صدای دلنشین ...

۱ نظر

داستان ضرب المثل آواز خر در چمن:


در زمان های قدیم که خانه‌ها حمام نداشتند، هر محله یک حمام عمومی داشت که تمام مردم شهر از آن حمام عمومی استفاده می‌کردند. این حمام‌ها سقف‌های بلند و گنبدی داشتند و حوضچه‌ای در وسط حمام که وقتی آب گرم در آن می‌ریختند، حمام بخار می‌کرد و صدا خیلی خوب در حمام می‌پیچید.

یک روز صبح زود یک مرد به حمام عمومی رفت و دید کسی در حمام نیست

۴ ۰

داستان جالب و آموزنده کسادی بازار

۰ نظر

داستان جالب و آموزنده کسادی بازار

یکی از فرزندان شیخ رجبعلی خیاط می‌گوید:

روزی مرحوم مرشد چلویی معروف خدمت جناب شیخ رسید و از کسادی بازارش گله کرد و گفت:

۰ ۰

 حکایت جالب و پندآموز موشی که مهار شتر می کشید

۰ نظر

 حکایت جالب و پندآموز موشی که مهار شتر می کشید

موشی کوچک مهار شتری را در دست گرفته به جلو می کشید و به خود می بالید که این منم که شتر را می کشم. شتر با چالاکی در پی او می رفت. در این اثنا شتر به اندیشه ی غرور آمیز موش پی برد. پیش خود گفت : «فعلا سرخوشی کن تا به موقعش تو را به خودت بشناسم و رسوا گردی.»

۰ ۰

حکایتی خواندنی و جالب درباره غفلت

۰ نظر

حکایتی خواندنی و جالب درباره غفلت

 

حکایت غفلت، حکایت آن سه فیلسوفی است که در ایستگاه راه آهنی منتظر ورود قطار بودند. آن ها آن قدر گرم بحث و جدل بودند که

۰ ۰
نویسندگان
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان